آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
"شب" از اسرارآمیزترین پدیده های زندگیست و همواره مهمترین رخدادهای بشری در شب بروز کرده و میکند.
شب، همواره خلوتگاه هر کسی با یار خویش بوده است. "شب" هنگامه ی وصل میان محبّ و محبوب است.
انبیا نیز در شب با معشوق ازلی و مبدا وجود و آفریدگارِ پرورنده، نیازگویی و رازشنوی میکردند شب هنگام بوده است که میان زمین و آسمان (خاک و افلاک) حلقه ی وصل برقرار شده است.
و امشب در زمره ی شبهای منحصر بفرد زندگی بشریست
چند شبها خواب را گشتی اسیر یک شبی(امشب) بیدار شو دولت بگیر!
تنها دلگرمی و امیدواریِ بندهی پریشان روزگار و بیخبری چون من، اندیشیدن به جبّار بودن پروردگار است
او جبّار است، او به طرز مبالغه آمیزی جبرانکننده است؛ به گونهای که تمام گذشتهی من، تمام آنچه من در بیخبری و بیمعرفتی ژرف خویش انجام دادهام و یا آنچه در گمراهی و تاریکیِ خویش بیتفاوت از کنار آن عبور کردهام، و آن همه کدورت و سیاهی که در ارتباط خویش با وی پدید آوردهام، تمام اینها با اینکه در نهایت زشتی و تباهی است، ولی در نزد جباریّت او هنوز امیدبخش است.
اگر به جبرانکردن وی امیدوار نباشم، پس چگونه با این فنا و تباهی که تنها حاصل حیات من است، به ادامهی راه زندگی دلگرم شوم؟!
با تمام موشکافیها و شرح و تفسیرها و با تمام تلاشهای موفقی که بشر برای درک ماهیتِ خود و رسیدن به کنه واقعیت هستی میکند. حقیقت هستی و حیات چنان مبهم و چنان دسترس ناپذیر می نماید که گویی هیچ چیز راجع به آن نمیدانیم. هیچ یک از این تحلیلها و تلاشها ذرهای از شگفتی و عظمت آن نمیکاهد.
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
یکسال دیگر نیز گذشت، و باز هم پیمانهی عمر پیموده شد، بیشتر و بیشتر. هرگاه آدمی به انتهای مرحلهای میرسد، ناخودآگاه اندکی درنگ مینماید و خاطرات طی شدن این مرحله را از نظر میگذراند اکنون نیز وقت مرور خاطرات سالی است که رو به پایان است
و البته خاطرات خوب و خاطرات بد، ناگزیر هر دو با هم مرور خواهند شد، که این درهم تنیدگیِ تلخ و شیرین ریشه در ذات زندگی دارد. من نیز از این قاعده بیرون نبودهام. و حتی میتوان گفت در هر لحظه از زندگی تلخی و شیرینی همزمان با هم حضور دارند، گویا درون هر لحظهای بیم و امیدی، شکفتگی و پژمردگی ای توامان نهفته است. و دلیل این امر آنست که اگر نیک بنگری در هر لحظه از لحظات حیات، لطف و ارادهی نیکاندیش و تعالیبخش پروردگار حضور دارد، همان ارادهای که هر لحظه ما را "هست" میکند، همان ارادهای که آنی از ما غافل نیست، همان ارادهای که همواره حکیم و پرورنده است، همان ارادهای که همواره نواقص و زشتیهای ما را میپوشاند، همان ارادهای که بقای ما را تضمین میکند، همان ارادهای که همواره در پی تعالی مخلوقات خویش است، و همین اراده است که ما را دلگرم و امیدوار میسازد. و باز هم اگر نیک بنگری و خویشتن خویش را از نظر بگذرانی، خواهی یافت که در برابر این ارادهی حیات بخش و خطا پوش و جبرانکننده، چونمَنی قرار دارد که کمتر و کمتر قدردان و سپاسگزار و بیشتر و بیشتر خودبین و خودپسند است و این در نزد هر وجدانی دردناک و مایه بیم و پژمردگی است. ولیکن او همواره به ما امیدوار است، هستی ما و بقای ما تا این لحظه گواه این امیدواری است. پروردگار را سپاسگزارم، که در این سال پر محنت، دلگرمیها و امیدهای نویی در من برانگیخت.
حال خوب، اگر منشاء حقیقی و صحیحی داشته باشد، مطلوب همهی ماست. ولی موقتی و گذرا بودن آن به هیچ روی کمالگرایان را راضی نمیگرداند. پس باید کوشید تا این حال خوبِ گذرا به مقامی دائمی بدل گردد
گویی تمام پهنهی حیات و تمام مدت عمر ما آدمیان باید در این طریق صرف شود.
خوشا به حال آنانکه، حالِ آنان در مقام شایسته و امنی تثبیت یافته و از بدیها و بیهودگیها بدورند.
نقل قولی از دکتر کریمی پور استاد فیزیک در دانشگاه شریف
ایستادن بر صخره های بلند
زمانی که من دانشجو بودم، هر کسی که فیزیک نظری می خواند، چه در ایران و چه در هر کشور دیگری، نسخه ای از مقاله معروف نظریه میدان همدیس را که توسط بلاوین، پولیاکوف و زامولوچیکف نوشته شده بود همراه داشت و هفته ها و ماهها وقت اش را صرف فهمیدن این مقاله می کرد. همانطور که انتظار می رفت، این مقاله که به اول اسم مولفانش مقاله BPZ خوانده می شد، انقلابی در فیزیک دوبعدی ایجاد کرد که خیلی از حوزه های فیزیک نظری را از ماده چگال گرفته تا نظریه ریسمان و ریاضی فیزیک تحت تاثیر قرار داد. نویسندگان این مقاله یک ماه تمام را در خانه مادری یکی از نویسندگان و در یک روستای دورافتاده حوالی مسکو سر کرده بودند تا کار نوشتن اش را به پایان برند. البته آلکساندر پولیاکوف به خاطر خیلی کارهای مهم دیگر هم در فیزیک نظری معروف بود. او که یکی از دو شاگرد ممتازی بود که دوره فیزیک نظری لانداو را با موفقیت تمام کرده بود، به عنوان بزرگترین فیزیکدان اتحاد جماهیر شوروی شناخته می شد. این ها نسلی از دانشمندان بودند که فیزیک و ریاضیات شوروی را به آن درجه رفیع رسانده بودند. در محافل علمی غرب معروف بود که می گفتند هیچ نتیجه جدیدی در فیزیک نظری پیدا نمی کنید که قبلا در گوشه ای از مجلات علمی روسی دهه شصت کشف و گزارش نشده باشد. البته خیلی از این فیزیکدان ها پس از فروپاشی شوروی به غرب مهاجرت کردند. در آن سالها که تازه پایم به مرکز فیزیک نظری عبدالسلام در ایتالیا باز شده بود با یک واسطه این سوال و جواب را از پولیاکوف شنیده بودم: از او پرسیده بودند که چطور توانستید در روسیه تحت سلطه استالین، با آن همه خفقان، سلطه کاگ ب، اردوگاه های کار اجباری و فساد در حزب کمونیست، ریاضی و فیزیک شوروی را به آن درجه رفیع و غیر قابل رقابت در دنیا برسانید؟ پاسخ اش تکان دهنده بود. گفته بود: ما روی تخته سنگی در یک باتلاق و لجنزار ایستاده بودیم. هر بار که سطح باتلاق بالا می آمد مجبور می شدیم برای آلوده نشدن به تخته سنگ بالاتری برویم و آنجا بایستیم. با موج بعدی لجنزار دوباره مجبور می شدیم به تخته سنگ های بالاتر و بالاتر برویم تا آلوده نشویم و حالا اینجا ایستاده ایم که شما می بینید. در ایران ما هم با وضعی که داریم، با این همه انبوهی فقر و بی عدالتی، با بی توجهی محض به جویندگان واقعی دانش، با این همه فوران هرروزه بلاهت، با وضعیتی که آشکارا جاعلین مقالات و مدارک تحصیلی به عضویت کمیسیون آموزش عالی مجلس در می آیند و با امیدی که برای هر نوع اصلاح بر باد می رود، برای دانشجویان و پژوهشگران واقعی علم هیچ چاره ای جز تمرکز بر کار علمی و ایستادن بر صخره های بلند و جهیدن بر صخره های بازهم بلند تر و بلند تر نیست. شاید سالها بعد که سطح لجنزار فرو نشیند، جامعه این جویندگان واقعی علم را مشاهده کند که بر قله های رفیع ایستاده اند.
انگار زندگی دو لحظه بیش نیست و یا تکرار دو لحظه: لحظه ی وصل و لحظه ی هجر.
بیاد بیار سخن جلالالدین را:
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
آری. آنان که جانشان (نه ذهنشان و نه افکارشان) به حقیقت وصل گردیده، امید و آرامشی یافته اند، گویی تمام هستی در آنان هضم گردیده و گویی وسعت آنان از تمام هستی پرآشوب فراتر رفته ست.
و وای به لحظه ی هجران. لحظه ی غرق شدن و تنیدن به جهان ماهیات و گم شدن در میان آنها.
بر من این چنین می نماید، که تمام این شرح و بسط ها، تمام این توضیحات و نظریه ها و تفسیرها، و این همه سخن راندن ها و قلم فرسایی ها، همه در لحظه ی هجران رخ می دهد (مانند لحظات عمر من)، وگرنه وصل شده را به سخن پراکنی و تفهیم و تفهّم چکار؟
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
وای به مهجورانی چون من.
اینکه میگویند همه چیز در انسان خلاصه میشود، و یا انسان محور هستی است، سخن نادرستی نیست!
چراکه تنها تفسیرگر و ادراک کننده جهان هستی، آدمی است. تنها موجودی که پا بر زمین خاکی دارد، ولی اندیشهاش به هیچروی در جهان ماده نمیگنجد آدمیست. تنها موجودی که جهان را از دریچهی نیک و بد و خیر و شر مینگرد، آدمیست. تنها موجودی که بر خلاف فرایندهای طبیعی ماده و محسوسات میتواند حرکت کند، آدمیست. تنها موجودی که دانش و اندیشهاش هیچ مرزی نمیشناسد، آدمیست. آدمی تنها موجودیست که به فراتر از خویش مینگرد. تنها موجودی که به چشم عقل، حقایق نهانی را میتواند دید، آدمیست. تنها موجودی که نیازهایش بینهایت است و تنها و تنها بینهایت میتواند او را سیراب سازد آدمیست و تنها موجودی که اندیشهی کمال بی منتهی و رسیدن به آن را دارد آدمیست.
وه که چه پیچیده و ژرف است آدمی، عمق او تمام ناشدنی است و اندیشه و عشقاش سیری ناپذیر.
اگر نیک بنگری خواهی دید که تنها کسی که جوابگوی ذاتِ متلاطم و در جوش و خروشِ آدمیست، و تنها کسی که میتواند پاسخِ عطشها و خواستههای بینهایتِ وی را بدهد، همانا خالق اوست. خالقی که هستکننده و پرورنده و هدایتکنندهی اوست. خالقی که اول و آخر و ظاهر و باطن هستی است. خالقی که همواره با اوست و به وی نزدیکتر از هر کسی است. خالقی که هر لحظه در او آفرینشی تازه و نو ایجاد میکند، خالقی که همواره مشتاق و منتظرِ وی است. خالقی که همواره به دیدهی گذشت و عفو و نادیدهانگاری، وی را در دامان خویش پرورش داده است، خالقی که هر لحظه در پی تدبیر امور آدمی و هدایت و رفع نیازهای اوست. خالقی که همواره و بهتر از هر کسی به دنبال تعلیم و آگاه کردن او بوده و هست و خواهد بود. خالقی که همواره بوده و هست و همواره دست در دست وی دارد. خالقی که همواره کاستیها و کژیها و درشتیهای آدمی را پوشانیده، خالقی که همواره آدمی را از خواب غفلت بیدار کرده و او را هشیار ساخته. خالقی که هر آنچه آدمی نیاز داشته برایش مهیا ساخته، خالقی که آدمی را در سیمایی نیک و سیرتی بس پیچیده و ژرف ساخته و پرداخته است، خالقی که همواره حاضر است و همواره مخاطب سخن آدمیست.
خالقی که خویشتن را از چشم ما پوشانیده است ولی نیرویی چنان قدرتمند و نافذ در نهاد آدمی قرار داده که با آن میتوان تمامی حقایق هستی و حتی خود وی را نیز ادراک و مشاهده نمود. آری عقل هدایتگر و وسیلهی ما برای مشاهده و ادراک پروردگار است.
خالقی که با صبری بیمانند و شوقی بیکران برای تعلیم و رشد ما کوشیده و میکوشد، خالقی که همواره کاستیها و نادرستیهای موجودات دوپا را جبران نموده و حتی به کمال تبدیل کرده و مایهی تقرب ما به خویش قرار میدهد. آیا برای آدمی غیر از خالق و پرورندهی خویش کس دیگری هست؟!
درد بر او عرضه کن، تنها بر او عرضه کن، اغیار رها کن و اصنام بشکن، در آنان تاثیری نتوان یافت که تنها موثر در هستی، اوست، اوست طبیبی مسیحا دَم و مشفق و مشتاقِ دردمندان، در خویش اندکی تأمل کن، آیا نواقص و درشتیها نمیبینی؟ آیا تاریکی و جهل نمیبینی؟ آیا مهجوریت و ضعف نمیبینی؟ درد خویش با وی بگو، تا تو را دوا بکند
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند، که را دوا بکند(؟)
شهید حاج قاسم سلیمانی
از اصحاب خاصۀ مبارزه با شیاطین زمانه بود. گویا این رسم روزگار است که نیکان و جوانمردان بدست بَدان و اهریمنان به طرزی بس ناجوانمردانه به شهادت رسند.
در وی که مینگریم، ویژگیهای متفاوت و بارزی از وی بر ما آشکار میگردد. در یک عمر زندگانیِ منجر به شهادتش امیدواری، دلگرمی و پرتلاشی، درایت و ژرف اندیشی، نگاهی وحدتجویانه و وحدتطلبانه، مهربانی و شجاعتی کمنظیر، موج میزند.
گذشته از همۀ اینها شاید مهمترین و مطلوبترین ویژگی وی از این سخنانش آشکار گردد: ". من و آدمای خودم، من و رفقای خودم، من و مریدای خودم این بی حجاب است، این با حجاب است، این اینجوریه، این اونجوریه. این چپه، این راسته. این اصلاحطلبه، این اصولگراست پس چه کسی را میخواهید حفظ کنید؟! جامعۀ ما، خانوادۀ ماست اینها مردم ما هستند.بچههای ما هستند."
نگرشی که میتواند از کاستیها و تفاوتهای ظاهری افراد چشم پوشی کرده، و وجود حقیقی و فطری آنها را بنگرد، نگاهی که بال و پر خویش را برای همه- بدون مرزبندیهای ظاهری- میگشاید، نگاهی که با همۀ وجود به مردمانش عشق میورزد و آنها را خانواده خود میداند، آیا این نگاهی خدایی نیست؟!!
حتی اگر چنین سخنانی نیز به زبان نمیآورد، زندگانی عملی وی به این درونِ صاف و فطرتگرا گواهی میداد: او تمام هستی خود را مصروف امنیت و آسایش مردمان نمود. نه این کافی نیست، درست نیست. او تمام زندگانی و هستی خویش را مصروف نجات آدمیان از چنگال اهریمنان نمود، او برای برپایی ارزشهای حقیقی بشری مجاهدت کرد، نه فقط بشر مسلمان و با حجاب و انقلابیِ ایرانی، بلکه تمام آنانکه در این کرۀ خاکی نفس میکشند. هر چند که وی را نشناسند و به او هیچ توجهی نکرده باشند.
شاید به همین دلیل است که با رفتنش جهانی را غرق در ماتم کرد، و نیز جهانی را غرق در شادی! هر چند که به ارادۀ الهی این شادی و خوشحالی را دوامی نیست.
روحش شاد و راهش پر رهرو
درباره این سایت